قدس آنلاین: «محمود کاوه» وقتی ۱۸ سالش بود، در یک مأموریت ۶ ماهه مسئول یگان حفاظت از بیت امام(ره) میشود و کمی بعد با آغاز غائله کردستان، جوری اسم در میکند که شهید صیاد شیرازی دربارهاش میگوید: «یک نوجوان هجده ساله در جبهه کردستان پیدا شده... وقتی در اتاق جنگ شرح عملیات میدهد، آدم مات و مبهوت میماند و سرا پا گوش میشود...»!
تعداد فرماندهان و رزمندگانی که زمانی دشمن برای سرشان جایزه تعیین میکرد، کم نیستند. محمود کاوه اما در این ماجرا هم رکورددار است. یعنی کمتر فرمانده یا رزمندهای را سراغ داریم یا اصلاً نداریم که دشمن در ۱۹ سالگی برای زنده یا مردهاش جایزه ۲ یا ۳ میلیونی تعیین کرده باشد. البته جایزه ۳-۲ میلیونی با حساب و کتاب امروز ناچیز به نظر میرسد، وگرنه با حقوق ۲ هزار تومانی سپاه در دهه ۶۰ که حساب کنید، جایزه ۷ میلیون تومانی که بعدها دشمنان برای سرش تعیین کردند، فکر کنم به اندازه حقوق ۲۹۱ سال «محمود کاوه» میارزید!
تک پسر
حکایت رکورددار شدن و رکوردشکن بودن محمود کاوه از سال ۱۳۴۰ در مشهد و در خانوادهای آغاز میشود که سکاندارش از آن کاسبهای نابِ حبیبالله و پای ثابت نمازخوانهای مسجد امام حسن(ع) بود. به جای اینکه من، بر اساس اصول زندگینامهنویسی بگویم، بگذارید اینجای ماجرا را رهبر انقلاب روایت کنند: «من او را از بچگیاش میشناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن بود... دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد... من میدانستم همین یک پسر را دارد، پدرش هم... از همان وقتها همینجور بود. پرشور و بیمحابا در برخورد، گاهی حرفهای تندی هم میزد که در دوران اختناق، آنجور حرفی کسی نمیزد. این بچه آنجور توی این محیط خانوادگی پرشور و پرهیجان تربیت شد و خوراک فکری او از دوران نوجوانیش عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن... در یک چنین محیط فکری این جوان تربیت شد و جزو عناصر کمنظیری بود که من او را درصدد خودسازی یافتم؛ حقیقتاً اهل خودسازی بود... هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی، هم خودسازی رزمی... در یکی از عملیاتهای اخیر دستش مجروح شده بود... تهران آمد سراغ من؛ من دیدم دستش متورم است... پرسیدم: دستت درد میکند؟ گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهای مشهدی که آنجا هستند، گفتند، دستش شدید درد میکند، این همه درد را کتمان میکرد و نمیگفت... این مستحب است که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید...».
خرج روی دست دولت
همه این سالهای گذشته، آن قدر از شجاعتش، از رکوردهای جبهه و جنگش و... گفتهاند که برخی ویژگیهای اخلاقی و سبک زندگی بیرون از جنگش تقریباً ناگفته مانده است. محمود کاوه از دیدگاه خیلیها فقط فرمانده دلاوری است که در کردستان، دمار از روزگار ضد انقلاب و دشمن درآورده و لابد نامش همه جا در غرب کشور، لرزه بر اندام کوچک و بزرگ میانداخته است. شاید گذر زمان، شاید عوض شدن و جابهجایی ارزشها و شاید هم سایه انداختن تجملات روی زندگیهای امروزی، ما را فراموشکار کرده و دوست نداریم از سبک زندگی شهیدانی چون کاوه حرف بزنیم. یعنی فکرش را بکنید چطور میشود که فرمانده ارشدی در حد و اندازههای او، با سابقه انقلابی درست و حسابی و شناختی که همه مسئولان ارشد مملکت از او دارند، وقتی با مجروحیت شدید از جبهه «حاج عمران» برمیگردد، آن هم در شرایطی که موفق شده ارتفاع معروف ۲۵۱۹ را به شکلی باورنکردنی از دشمن پس بگیرد، چند روزی در مشهد میماند، پزشکان موفق نمیشوند چند ترکش را که به نقاط حساس اصابت کرده از سرش خارج کنند. اصرار میکنند چون امکان جراحی در ایران نیست، حتماً به خارج اعزام شود. پاسخش حتی به خواهر که برای راضی کردنش آمده این است: «اعزام به خارج، خرج میگذاره روی دست دولت... توی این وضعیت من هیچ وقت حاضر نمیشم برای جمهوری اسلامی خرج بتراشم...».
ممکن است با معیارهای امروزی و نگاهی که خیلی از ما به زندگی داریم، باور کردنی نباشد؛ اما نوجوان انقلابی دهه ۵۰ که زیر دست پدری مذهبی و انقلابی بزرگ شده است، چند سال بعد وقتی فرمانده ارشد جنگ میشود، حاضر نیست سر سوزنی از امکانات متعلق به مردم را خرج خود یا خانوادهاش کند. تازه همان حقوق اندک سپاه را هم با صرفهجویی زیاد خرج میکرد تا هرچه تهش ماند، بیندازد توی صندوق کمک به جبهه ها!
۲۰ دور دویدن
یکی دو بخش مطلب را هم بگذاریم برای خاطرات دیگران از او. رئیس پیشین صدا و سیما- ضرغامی- میگوید: «جنگلهای مرتفع آلواتان در غرب کشور در تسخیر ضدانقلاب و حزب دموکرات بود. قاسملو، رهبر این حزب گفته بود، اگر سپاه توانست آنجا را فتح کند کلید کردستان را به آنان خواهد داد...
عملیات آزادسازی که آغاز شد برای تهیه گزارش به منطقه رفتم... شهید بروجردی را دیدم و خواستم با او گفتوگو کنم. عجله داشت. پیشنهاد کرد با برادر کاوه فرمانده عملیات صحبت کنم... به اتاق کوچکی هدایت شدم. سفرهای پهن بود و قدری پنیر و نان خشک. جوان خوش سیمایی هم با گرمکن ورزشی مشغول خوردن صبحانه بود. سلام و علیک کردیم. منتظر ماندم تا برادر کاوه بیاید... مدتی طول کشید. از جوان پرسیدم ببخشید، برادر کاوه فرمانده عملیات کجا هستند؟ کی میآیند؟ همینطور که میخورد گفت خودم هستم...از چشمان پف کردهاش معلوم بود شب را نخوابیده است... پس از گفتوگو هم یک قبضه خمپاره ۶۰ برداشت و با جیپ عازم ارتفاعات شد»!
همه راز و رمز «کاوه» شدنش، فقط همینها نبود. یعنی وقتی از انقلابیگری، شجاعت یا ساده زیستیاش صحبت میکنیم، تصویر فرمانده و رزمندهای توی ذهنتان نیاید که فقط به لطف شجاعت خدادادی و سرِ نترسی که داشت، حتی به قیمت دادن تلفات زیاد، هر طور بود اهداف جنگیاش را فتح میکرد. همان طور که ابتدای مطلب از قول شهید صیاد شیرازی نوشتیم، کاوه در کنار شجاعت، هوش نظامی و محاسباتی بالایی هم داشت و تا جایی که دستش میرسید با برنامه ریزی دقیق عمل میکرد. حواسش به همه چیز بود و مثلاً میدانست برای عملیات پیش رو درمنطقهای کوهستانی، باید نیروهای تَرو فِرزی را به کار بگیرد که بتوانند در کمترین زمان ممکن به ارتفاع مورد نظر بالای سر دشمن ظاهر شوند. بنابراین تعجب نکنید که پیش از آغاز عملیات همه نیروهای تحت امرش را جمع کند و به آنها دستور بدهد ۲۰ دور، دورِ میدان ورزشی پادگان بدوند. دست آخر هم نام همه آنهایی را که حتی ۱۹ دور توانستهاند بدوند، خط بزند و بگوید: «برای عملیات بوکان به اونایی نیاز داریم که تونستن ۲۰ دور دویدن رو طاقت بیارن...»! چند روز بعد، نیروهایش موقع عملیات آن قدر سریع ارتفاعات را گرفتند که خودشان هم باورشان نمیشد.
اطراف من پیدات نشه
به برادر خانمش تذکر داده بود که: «حسن جان...توی پادگان... توی منطقه زیاد اطراف من پیدات نشه... خیلیها میشناسنت، میدونن برادر خانم مایی». با این همه «حسن» مجبور شد برود سراغش. از مشهد تماس گرفته بودند و گفته بودند مسئله مهمی پیش آمده و باید برگردد. وقتی ماجرا را گفت، کاوه با تعجب نگاهش کرد و گفت: «مرخصی؟... بابا فقط چند روز مونده به عملیات...مگه میشه مرخصی بری... نه آقا جون برگرد به یگانت... بعد عملیات ان شاءالله همه میریم مرخصی...». یکی دو نفر به گوشش زدند که: آقا محمود... کار واجب داشت بنده خدا... باید میرفت... یه نفر به جایی برنمیخوره... بهتر بود بذاری بره مرخصی... تا قبل عملیات هم برمیگرده... محمود گفت: « توی پادگان خیلیها میدونن این برادر خانم منه... چند روز دیگه هم که عملیات داریم... اگه کارش طول بکشه، به عملیات نرسه، ممکنه فکر کنن کاوه موقع عملیات برادر خانمشو فرستاد عقب که سالم بمونه...» وقتی باز هم اصرار کردند و گفتند ضمانتش را میکنند که برگردد، لحن ملایم و نرم و دوستانه را کنار گذاشت و خیلی جدی و محکم گفت: « من با کسی عقد اخوت نبستم، دوست هم ندارم که اعتقاداتم به خاطر همین کارها دچار لغزش بشه...».
آقا محمود... نرو!
یکی از رکوردهایش هم ارتفاع ۲۵۱۹ در منطقه «حاج عمران» بود. ارتفاعی که چند بار بین ایران و عراق دست به دست شد. محمود یک بار در سال ۶۲، هر طور بود آن را از دشمن پس گرفته بود. سرِ پس گرفتنش کلی ترکش نوش جان کرده، اما کم نیاورده بود. شهریور سال ۱۳۶۵، ارتفاع ۲۵۱۹ دوباره افتاده بود دست دشمن. بیسیمها سروصدا میکردند و خبر میدادند، کار گره خورده. آتش سنگین دشمن کار را مشکل کرده بود. قائم مقام تیپ، وقتی به خودش آمد که محمود داشت جلو سنگر فرماندهی بند پوتین هایش را میبست... حاج محمود شما نرو... هرجور حساب کنی، شرعی، نظامی، منطقی... شما نباید بری... آقا اگه فکر میکنی لازمه از فرماندهان کسی دیگهای هم باشه، من خودم میرم... محمود پوتین دومی را هم پا کرد و خونسردانه گفت: شما بمونین... آتیش توپخونه رو هدایت کنین... «محمود» رفت و بعید بود که خبر نداشته باشد روی ارتفاع ۲۵۱۹ چه خبر است... بعید بود خبر نداشته باشد که یکی از خمپارههای دشمن قرار است حکم مرخصی و شهادتش را روی همین ارتفاع برایش بیاورد.
انتهای پیام/
نظر شما